عطر شعر

عطر شعر

عطر شعر

عطر شعر

شعری از فاضل نظری 6

پیشانیم را بوسه زد در خواب هندویی

شاید از ان ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از ان پس بود که احساس میکردم

در سینه ام پر میزند شب ها پرستویی

شاید از ان پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم ، مادرم میگفت :

از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی

نام تو را میکند روی میزها هر وقت

در دست ان دیوانه می افتاد چاقویی

بیچاره اهویی که صید پنجه شیری ست

بیچاره تر شیری که صید چشم اهویی

اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم

اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

آیینه خیلی هم نباید راست گو باشد

من مایه رنج تو هستم ، راست می گویی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد