پیراهن جهیزیه ی مادرم تنم
سرمه کشیدهاند به چشمان روشنم
آن زن که توی آینه غمگین نشستهاست
وقتی دقیق میشوم٬ آری خود منم
امشب برای شادی من ساز میزنند
اما ببین چقدر بلنداست شیونم
از ترس اینکه چشم نیفتد به چشمتان
خیره شدم مدام به گل های دامنم
داری مقابل دل من رژه می روی
میلرزد از صدای قدمهایتان تنم
حالا صدای هلهله نزدیک میشود
حس میکنم که تند شده نبض گردنم
با این که دیگر از دلتان میروم ولی
خوشحال میشوم که بیایید دیدنم